بدون عنوان
دوازده فروردین از خواب که بیدار شدم کلی انرژی مثبت داشتم به خاله مژگان زنگ زدم گفتم اگر جای شما بودم هوای به این خوبی میرفتم بیرون شهر . خاله اینا هم رفتن رودخونه ی شاندیز . بعد به من زنگ زدن و ... . خلاصه اینکه من و بابایی هم راهی شدیم . توی راه همش میگفتیم اینهمه میگفتن احتمال زایمان زودرس هست و .. دیدی هنوز خبری نیست و ... رسیدیم رودخونه پیش خاله جون و یلدا و آوینا . خم شدم برای اولین بار خودم لند کفشم و باز کنم یهو احساس کردم یه اتفاقی افتاد تو دلم . جدی نگرفتم و نشستم . تا بابایی رسید احساس کردم کیسه آبم پاره شد ... هیچی با عجله برگشتیم مشهد و بستری شدم و دختر گلم ساعت یازده و پونزده دقیقه اومد تو بغل مامانی . قرار بود چهاردهم سزا...
نویسنده :
نارگل
14:02