مهرسا کوچولومهرسا کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

پرنسس کوچولوی مامان

بدون عنوان

دوازده فروردین از خواب که بیدار شدم کلی انرژی مثبت داشتم  به خاله مژگان زنگ زدم گفتم اگر جای شما بودم هوای به این خوبی میرفتم بیرون شهر . خاله اینا هم رفتن رودخونه ی شاندیز . بعد به من زنگ زدن و ... . خلاصه اینکه من و بابایی هم راهی شدیم . توی راه همش میگفتیم اینهمه میگفتن احتمال زایمان زودرس هست و .. دیدی هنوز خبری نیست و ... رسیدیم رودخونه پیش خاله جون و یلدا و آوینا . خم شدم برای اولین بار خودم لند کفشم و باز کنم یهو احساس کردم یه اتفاقی افتاد تو دلم . جدی نگرفتم و نشستم . تا بابایی رسید احساس کردم کیسه آبم پاره شد ... هیچی با عجله برگشتیم مشهد و بستری شدم و دختر گلم ساعت یازده و پونزده دقیقه اومد تو بغل مامانی . قرار بود چهاردهم سزا...
5 شهريور 1394

انتخاب اسم

وای مامانی به شدت درگیر انتخاب اسم هستم . بین مهسان و مهرسا موندم ! برام خیلی مهمه که اسم نی نی نازم ایرانی اصیل باشه و معنی زیبایی داشته باشه . اصلا هم دوست ندارم از این اسم های جدید و سخت باشه . توی دوران عقد عاشق اسم کیمیا بودم ولی بعد فهمیدم که فارسی نیست ! وقتی فهمیدم نی نی گلم دخمله گفتم اسمش و سارا میزارم ولی همین که از دهنم اومد بیرون با مخالفت شدید اطرافیان منتفی شد ... مهسان و دوست دارم چون خیلی خیلی به اسم خودم میاد . فقط میترسم اذیتت کنن همش بپرسن مهسا یا مهسان ؟ راستی اونروز یلدا دخترخاله ی شیطونت پای شیر دستشویی مامان شهلا داشت شیطونی میکرد یهو گفت مهرسا جان شما کارای زشت من و یاد نگیری ها !! البته یلدا هرروز یه اسم پیشنهاد...
18 آذر 1393

اولین تکون خوردن نی نی

از شیفت شب اومده بودم و جلوی تلویزیون خونه مامان شهلا دراز کشیده بودم ، منتظر بودم روزی روزگاری شروع بشه . نون جزغاله میخوردم که یهو احساس کردم یه چیزی مثل حباب پاقی سمت چپ دلم ترکید ... کلی ذوق کردم و به مامان شهلا گفتم بعد هم چندبار دیگه تکرار شد این اولین تکون خوردن نی نی گلم بود . ساعت هشت و چهل دقیقه ششم آذر ششمین اتفاق قشنگ زندگیم رقم خورد . 
8 آذر 1393

شیفت شب با دخمل گلم

الهی فدات بشم ، به خاله مژگان زنگ زدم و خبر دادم . بعد هم تو راه برگشت با بابا حسین و مامان شهلا رفتیم شیرینی فروشی و کلی بادکنک و برف شادی و  .... خریدیم . عکسهاشو برات میزارم . الان شیفت شب هستم و از بیمارستان دارم برات مینویسم . ...
19 آبان 1393

دخمل یکی یکدونه من

صبح با مامان شهلا و بابا حسین رفتیم سونوگرافی دکتر میزانی . مامان شهلا مثل مبصرها اسم مینوشت فدای مامان گلم بشم . طفلی مامان شهلا انقدر خوابش میومد خسته شده بود که نشسته خوابش برد .  اولین نفر رفتم داخل . از دکتر خواستم اجازه بده مامان شهلا فیلم بگیره که اجازه نداد بدجنس ، خیلی پشیمون شدم که نگفتم کارشناس رادیولوژی هستم و ... صدای قلب کوچولو تو برای سومین بار شنیدم . یه مانیتور هم روی سقف داشت و من کاملا دستها و پاهای خوشگلتو دیدم . بهترین لحظه های عمرم و تجربه کردم . خلاصه نفس مامان ، دکتر به سختی تلاش میکرد تا بفهمه نی نی گلم دخمله یا پسر ؟! همش میگفت پاهاش و چسبونده بهم نمیشه فهمید . صدا رو کامل ضبط کردم مامانی . گفت نودو پنج درص...
19 آبان 1393

شام غریبان

 شام غریبان امسال با خاله مژگان اینا و مامان شهلا رفتیم بیرون و کلی نذری گرفتیم . آخر شب هم برای سلامتی نی نی گلم شمع روشن کردم . 
17 آبان 1393